دانلود فایلهای صوتی “بالاتر از خبر BBC
در لینک زیر شما میتوانید لینک مستقیم دانلود فایل های MP3 برنامه “بالاتر از خبر” بی بی سی فارسی را بیابید.
توضیح آنکه برنامه ذکر شده رویهای تحلیلی-انتقادی نسبت به اخبار ایران وجهان داشت و با چاشنی طنزی که به لابلای اخبار و نقل قولهای مقامات سیاسیاضافه میشد مخاطب دقایق شادی آفرینی را تجربه میکرد؛ به ویژه تحلیل هایاساتید مدعو آقایان “حسین حسنی” و “حسن حسینی”!
از اینجا دانلود کنید:
http://shahrband.persiangig.com/audio/balatar_az_khabar
دانلود مصاحبه، سخنرانی و پرسش و پاسخ از اكبر گنجی و يا درباره او
در آدرس زير شما ميتوانيد فايل هاي صوتي اكبر گنجي (و همچنين فايل هايتصويري تبديل شده به صوتي) شامل: مصاحبه ها، سخنراني ها و جلسات پرسش وپاسخ وي به همراه تعدادي فايل در مورد زمان بازداشتش در زندان اوين اززبان همسرش و ديگران را به طور مستقيم دانلود كنيد:
http://shahrband.persiangig.com/audio/Akbar-Ganji/
دانلود بایگانی متنی شامل شکنجه و زندان در ایران،اکبر گنجی، قتلهای زنجیره ای، جنگ ایران و عراق و قتل عام 1367
دانلود از سرور یک:
http://rapidshare.com/files/277189084/shekanjeh-411files.zip.html
http://rapidshare.com/files/267642874/ganji-24files.zip.html
http://rapidshare.com/files/267644376/serial-murder-140files.zip.html
http://rapidshare.com/files/267643879/iran-iraq-war-36files.zip.html
http://rapidshare.com/files/308257443/1367document20files.zip.html
دانلود از سرور دو:
http://khashmgeen.parsaspace.com/shekanjeh-411files.zip
http://khashmgeen.parsaspace.com/ganji-24files.zip
http://khashmgeen.parsaspace.com/serial-murder-140files.zip
http://khashmgeen.parsaspace.com/iran-iraq-war-36files.zip
http://www.mediafire.com/?nn20dmnejg2
دانلود از سرور سه:
http://khashmgeen.persiangig.com/SHEKANJEH-torture-iran-document-411files.zip
http://khashmgeen.persiangig.com/AKBAR-GANJI-iran-document-24files.zip
http://khashmgeen.persiangig.com/SERIAL-MURDER-iran-document-140files.zip
http://khashmgeen.persiangig.com/IRAN-IRAQ-WAR-document-36files.zip
http://angry.persiangig.com/1367-Document-20files.zip
مصطفا خمینی: خدا نکند پدرم قدرت پیدا کند او صدبار از شاه بدتر است
حجت الاسلام حسین خمینی، فرزند مصطفا، نوه رهبر پیشین ایران [وی اینک در قم، حبس خانگی است] روزهای قبل از کودتای خرداد 1360 پیش من* آمد و گفت پدرم میگفت: «خدا نکند که شاه برود و پدرم (خمینی) مصدر قدرت بشود. او صد بار از شاه بدتر است. من همیشه دعا میکنم بجای شاه ما زمامدار نشویم. این پدری که من میشناسم بسیار بیشتر از شاه آدم خواهد کشت.»گفتم: این را چرا روز اول نگفتی؟ حالا که دیگر آخر کار است میگویی؟ اگر روز اول گفته بودی حواس ما به این آقا جمع میشد.
((*نقل قول از ابوالحسن بنی صدر –اولین رئیس جمهور ایران– در کتاب الکترونیک «ایستاده بر آرمان؛ روایت فروپاشی یک انقلاب» ص98؛ علی غریب، فرانکفورت، انتشارات انقلاب اسلامی، دیماه 1385))
«ایستاده بر آرمان» را دانلود کنید: (3300کیلوبایت)
http://Ganjiophil.files.wordpress.com/2009/09/istade-bar-arman.pdf
مرتبط:
خشمگین نامه آیت الله پسندیده به برادر کوچکترش آیت الله خمینی:
http://Ganjiophil.files.wordpress.com/2009/09/pasandideh-to-khomeini.doc
رژیمی که به شهروندانش رحم نمیکند دستش برسد با دنیا چه خواهد کرد!
رژیمی که با توحشی مثال زدنی، شیوه های سرکوب قرون وسطایی را به کار میگیرد و تمامی موازین انسانی و ایمانی را زیر پا میگذارد؛ رژیمی که رهبرش در منبر نمازجمعه مردم را تهدید به قتل میکند و خون راهپیمایی کنندگان را گردن خودشان میداند؛ رژیمی که خود را پرچمدار ظلم ستیزی معرفی میکند و پیوسته رفتار اسرائیل علیه فلسطینیان را محکوم میکند ولی با توسل به سیاست یک بام و دو هوا، جنایت علیه شهروندانش را حق مسلم خود میداند؛ رژیمی که میداند جهان تصاویر این برخوردهای ضد بشری را میبیند، اما باز بیشرمانه به خشونت افسارگسیخته دست مییازد. رژیمی با این اوصاف، تردید هر عقل سالمی را
«در مورد برنامه اتمی اش» برمیانگیزد چرا که کوچکترین احتمال دستیابی چنین رژیمی به بمب اتمی، بزرگترین تهدید علیه نظم و امنیت جهانی خواهد بود.
خامنه ای، او که خواهان نافهمی انسان است
«تابعیت از ولی فقیه دو جور است، یک وقت است که انسان قلبا اعتقاد ندارد اما میگوید من تعبد عملی ام به این است که تابع باشم…این پایین ترین درجه تعبد به رهبری است. مرتبه بهتر از او این است که اگر رهبری فکری داشت انسان فکرش را همانطور عوض کند.» ((نقل عین سخنان خامنه ای در نامه دادخواهی سعیدی سیرجانی به رئیس جمهور وقت-17مهر1371))
«دکتر علی شریعتی» درباره شستشوی مغزی که سلطه جویان در طلبش هستند، میگوید:
آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند. از تن تو هر قدر هم که قوی باشی، ترسی ندارند. از گاو که گنده تر نمیشوی، میدوشندت. از خر که قوی تر نمیشوی، بارت میکنند. از اسب که دونده تر نمیشوی، سوارت میشوند. آنها فقط از «فکر» تو میترسند.
دست مزن! چشم! ببستم دو دست – راه مرو! چشم! دو پایم شکست – حرف مزن! قطعنمودم سخن- نطق مکن! چشم! ببستم دهن – هیچ نفهم! این سخنعنوان مکن – خواهش نافهمی انسان مکن- لال شوم! کور شوم! کر شوم! – لیکمحال است که من خر شوم .
در کتاب «1984» نوشته «جورج اورل» نیز با پیشوایی روبرو میشویم که نه تنها اعمال و رفتار شهروندان را کنترل میکند بلکه به بازرسی اندیشه و افکار آنان نیز میپردازد. پیشوای داستان اورل، خودش را «برادر بزرگ» ملت لقب داده است و از همگان میخواهد به او به چشم برادر بزرگی بنگرند که چون عقل و تجربه اش بیش از آنان است بنابراین خیر و صلاح شهروندان را بهتر از خودشان میشناسد. او که از پیروانش سرسپردگی محض میطلبد با همین استدلال به مصادره اختیار و آزادی خدادادی انسان ها میپردازد.
مرحوم «اورل» اکنون اگر زنده بود شاید نام دیگری را برای پیشوای داستانش برمیگزید نامی مثل: «ولی امر» یا «ولی فقیه»
پیوست ها:
نامه های دادخواهی علی اکبر سعیدی سیرجانی –یکی از مقتولان قتلهای زنجیره ای- به مسئولان رژیم:
http://gavraspost.files.wordpress.com/2009/12/sirjani-letters.doc
http://gavraspost.files.wordpress.com/2009/12/sirjani-letters.pdf
اسرار مرگ نویسنده- درباره قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی, نوشته عمادالدین باقی در کتاب تراژدی دمکراسی در ایران:
http://ganjiophil.files.wordpress.com/2009/10/nevisandeh.pdf
واکنش احتمالی رژیم؛ بیست و سی: دیدار نخبگان با رهبری تکذیب شد!
[مجری خبر] بینندگان ارجمند 20:30 توجه شما را به خبری که هم اینک به دستم رسید جلب میکنم:
دفتر پیشوا طی بیانیه ای مهم اخبار مربوط به هتاکی یک جوان فریب خورده و جوزده و مهره استکبار جهانی شده در دیدار صمیمی نخبگان کشور با پیشوای فرزانه را به شدت تکذیب کرد.
در آغاز این بیانیه آمده است:
«بار دیگر یاوه گویان استکبار جهانی قلب آقا را جریحه دار کردند. امروز رواست که آسمان خون گریه کند. عظمت اسلام از دست رفت.»
در ادامه پس از جملات سرشار از لعن و نفرین نثار دشمنان اسلام و ایران و توصیه به تقوای الهی به این فراز مهم از بیانیه میرسیم:
«چه جرمی از این سنگینتر که جلسه هتک حرمت به مقام عظما را به رسمیت بشناسیم.»
و در انتهای این بیانیه مهم و سرنوشت ساز میخوانیم:
«خدایا! ما را دشمت شاد کن مگردان، آمین»
با اینکه این خبر همین الان و به اصطلاح «داغ و تنوری» به دستمان رسید اما بر و بچه های 20:30 در همین فاصله کوتاه، گزارش خبری مفصلی را آماده کرده اند که با هم میبینیم:
[صدای کامران نجف زاده روی فیلم سخنرانی خامنه ای –پس از جنایت 18تیر] آن روز هم قلب آقا جریحه دار شد. «اینها قلب مرا جریحه دار کرد» (گریه های چفیه داران حاضر در بارگاه ولایت)
شاید از خودتان میپرسد این تیتر حماسی و احساسی چه مناسبتی دارد؟ زیاد عجله نکنید. بشنوید:
[صدای گوینده رادیو اسرائیل] فردی به نام محمود..قیژقیژ(پارازیت کاملا اتفاقی!)..که دانشجوی..قیژقیژ..در دانشگاه..قیژقیژ..است در جلسه نخبگان علمی ایران با…قیژقیژ….و صدا و سیمای رژیم را درغگو خواند.»
همانطور که شنیدید بار دیگر رسانه های بیگانه بهانه ای به دست آورده اند تا به جوسازی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی دست بزنند و آن بهانه، جلسه ای است که اصلا وجود خارجی نداشته!! این را بیانیه دفتر پیشوا میگوید.
بیست و سی برای تنویر افکار عمومی و انجام رسالت رساله ای…ببخشید؛ رسانه ای خودش به سراغ یکی از گزارشگران گمنام امام زمان میرود که به طور کاملا اتفاقی سر صحنه حاضر بوده است:
[یک چفیه ی بسیجی به دست] من یک بسیجی، یک نخبه بسیجی و مخلص -لطفا با اون یکی lessمخ اشتباه نشود!- هستم که در جلسه کذایی نخبگان با آقا (گریه شدید وی) شرکت داشتم. من با چشم خودم دیدم که این چراق قرمزه هست روی دوربینا که موقع فیلم برداری روشن میشه! اون چراغ قرمز دوربین صداوسیما که از خروسخون جلسه روشن بود، موقع لجن پراکنی این ….(سانسور) خاموش شد.
[گزارشگر] خب به نظر شما این چه معنی داشت؟
معنیش کاملن روشنه. این مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویان!
[گزارشگر!] میشه بیشتر توضیح بدین؟
آره یعنی بله، همانطور که دفتر آقا (باز هم گریه بسیار شدید وی!) فرمودند و ما هم که ولایت پذیر و ذوب شده در ولایت آقائیم، چشم و گوش بسته میپذیریم. راستی چی فرمودند؟ آهان؛ آره یعنی بله، اصلن چنین جلسه ای در کار نبوده که یک مادر …..(کات و سانسور با هم!)
داستان را از زبان یک شاهد عینی شنیدید حال بشنوید از رئیس کل سازمان کل ثبت احوال کل کشور:
[همان مامور داستان زهرا موسوی] «سابقه ای به نام ((محمود وحیدی نیا)) در پایگاه داده های ثبت احوال کل کشور یافت نشد؛ این یعنی نامبرده وجود خارجی نداشته و نداره و نخواهد داشت (!)»
بیست و سی هر چه بیشتر به دنبال شواهد تشکیل چنین جلسه ای با حضرت پیشوا گشت کمتر چیزی عایدش شد. گویا این هم از جنس همان افسانه های هولوکاستی غربیاست! راستی اون کدوم ترانه بود که میگفت: «گشتم نبود نگرد که نیست؟»
[مجری خبر] آنچه که دیدید گزارشی با عنوان «جلسه بی جلسه» کار کامران نجف زاده، خبرنگار همزمان صداوسیما در تهران و پاریس(!!) برای بخش خبری 20:30 شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی ایران بود. تا فردا همین موقع همین جا.
13آبان یا جشن شکوفه ها؟!
«برادر! میخام برم انقلاب» -نمیشه، مفتح بستس «خب مترو هم که بستس، پس من چطوری برم؟» -نمیدونم، به من مربوط نیست، اینجا واینستا!….این مکالمه کوتاه من بود در روز 13آبان1388 ساعت11صبح در میدان 7تیر تهران با یکی از بسیجیان محترم!
رژیم، 13آبان88 را در تبدیل کرده بود به حماسه حضور مزدورانش: امنیتی، سپاهی، نیروی انتظامی، لباس شخصی، پاسداران یگان ویژه، بسیجیهای تازه از تخم درآمده! و حتا سربازان وظیفه.
خب شاید این جمعیت میلیونی داخل میدان هفت تیر خواستند بروند راهپیمایی علیه استکبار جهانی، باید راه را ببندند؟ ایستگاه های متروی دروازه دولت، طالقانی و هفت تیر را هم بسته بودند. گویا رژیم محبوبیت خودش را خوب میداند! والا مترو را باز میگذاشت –مخصوصا مترو طالقانی را که چسبیده به سفارت آمریکاست- تا بلکه تنی چند از امت حزب الله در صحنه مبارزه با آمریکای جهانخوار حاضر شوند و مشت محکمی بر دهان یاوه گویان سبز پوش بزنند! به هر حال مجبور شدم پیاده طی طریق کنم تا خیابان ایرانشهر که از آنجا یکراست بروم خیابان انقلاب.
اما چشمتان روز بد نبیند! شنیده اید که میگویند «مار از پونه بدش میاد دم خونش سبز میشه!» کل خیابان ایرانشر مابین طالقانی تا کریمخان شده بود پادگان! اگر بگویم 1000تا1500 مزدور تو این وسعت کوچک دپو شده بودند اغراق نکرده ام بعلاوه موتور تریل، ون پلیس، مینیبوس بازداشت، لندرور پر از سپر و باتوم و البته خودروهای بدون پلاک! لانه همه مزدوران هفت تیر آنجا بود، لامصبا به پارک توی خیابان ایرانشهر هم رحم نکرده و کلا قرقش کرده بودند. نزدیک اذان ظهر بود که مراسم تمام شد اما تو گویی مدرسه ها تعطیل شده! تا چشم کار میکرد بچه محصل کم سن و سال بود که به سمت «اتوبوسهای شرکت واحد مامور به خدمت شده» میرفتند. آدم یاد «من کلاس اولی هستم خوشحال هستم» میفتاد. روزی که در ایران معروف است به
«جشن شکوفه ها.»
——————————————————-
جناب استاد! پا به پای شاگردهایت در راهپیمایی شرکت کن
حضرت استاد! این که نمیشود دمادم سر کلاسهایت از اوضاع اسفناک مملکت حرف بزنی اما موقع عمل که میشود عافیت طلبی پیشه کنی و کنج اتاقت کز کنی! مگر فقط شما هستی که دغدغه حفظ جایگاه و پایگاه داری؟ مگر سایه ستاره دار شدن و هزار و یک تهدید دیگر بر سر من شاگرد سایه نیفکنده است؟ نشسته ای که از حاصل رنج دیگران نفع ببری؟! 13 آبان گذشت اما به حمدالله رژیم مناسبت کم ندارد. استاد! به شاگردهایت بپیوند
مصادره خانه خدا و «8/8/88»
صدا و سیمای ننگ ما روز یکشنبه 10/08/1388 در بخش خبری ساعت 10صبح شبکه قرآن سیما، از افتتاح دوباره مسجد سجاد(ع) پس از 3سال بازسازی در «روز مبارک 8/8/88» خبر داد.
در این خبر نیامده بود که این مسجد در جریان حوادث دردناک پس از کودتای انتخاباتی 22خرداد88، یکی از پایگاههای اصلی سازماندهی گروههای امنیتی و شبه نظامی بود.البته اگر اوضاع آنطور که کودتاگران انتظارش را داشتند پیش میرفت بیشک این تغییر کاربریمسجد، شاهکار خلاقیت و تیزهوشی مسئولان نظام قلمداد شده و "رسانه میلی" هم با آب و تاب فراوان آن را در بوق و کرنا میکرد.
این رژیم با مصادره خانه خدا حرمت آن را زیر پا میگذارد و بعد برای حذف این خاطره ناخوشایند از اذهان مردم، لودگی و تقدس بخشیهای دروغینی همچون «8/8/88 چه روز بزرگی است!» و «هشمین عاشق 8888» و از این دست را پیشه میکند.
این تکاپوی احمقانه رژیم غیر انسانی و غیر ایمانی ایران همانا دست و پا زدن در مرداب رسوایی است که فرجام گریزناپذیرش برهنگی دین جعلی و دیانت دروغین سردمدارانش خواهد بود.
30سال پیش: «این خائن خبیث مملکت ما را خراب کرد قبرستانهای ما را آباد کرد» و امروز، تکرار تاریخ!
(سخنرانی آیت الله خمینی در بهشت زهرا- 12بهمن1357) خوب، ما حساب بكنیم كه این مصیبت ها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه می گفت و چه می گوید كه از آنوقتی كه صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه میگفتند كه مستحق این عقوبات شدند…. سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یك ملتی بوده، یك سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است كه یك سلطانی را بر ما مسلط كند…. چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین كنند؟… چه حقی آنها داشتند كه برای ما سرنوشت معین كنند هر كسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی كه درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یك ملتی را كه بعدها وجود پیدا كنند، آنها تعیین بكنند؟…
این ملتی كه سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان میگوید كه ما نمی خواهیم این سلطان را… من از شما مردم تهران سوال می كنم كه آیا این وكلائی كه در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید كه اینها را خودتان تعیین كنید؟ اكثر این مردم می شناسند این افرادی را كه به عنوان مجلس و به عنوان وكیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند؟ یا این هم با زور تعیین شده، بدون اطلاع مردم! مجلسی كه بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است. بنابراین اینهائی كه در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اینكه حقوق هر وكیلی فرض كنید كه اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند… از خود وكلا بپرسید كه آیا شما را ملت تعیین كرده است هر كدام ادعا كردند كه ملت تعیین كرده است، ما دستشان را می دهیم دست یك نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال می كنیم كه این آقا آیا وكیل شما هست، شما او را تعیین كردید حتما بدانید كه جواب آنها نفی است. بنابر این آیا یك ملتی كه فریاد می كند كه ما این دولتمان، این شاهمان، این مجلسمان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است كه سرنوشتمان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است كه یك قبرستان شهید برای ما درست بكنند؟!… من باید عرض کنم؛ محمد رضا، این خائن خبیث، مملکت ما را خراب کرد قبرستانهای ما را آباد کرد….
متن کامل را بخوانید:
http://ganjiophil.files.wordpress.com/2009/11/khomeini-behesht_zahra.doc
دانلود سخنرانی خمینی در بهشت زهرا:
http://www.mediafire.com/?mnz05jjdtt3
http://rapidshare.com/files/307738005/Khomeini-Behesht_zahra_0.wma
http://www.megaupload.com/?d=49PX02VX
http://www.filefactory.com/file/a1b6119/n/Khomeini-Behesht_zahra_0_wma
http://www.filefront.com/14933625
http://www.zshare.net/download/685367204a0fd45e/
http://netload.in/index.php?id=9&status=failed#99&lang=de
http://www.badongo.com/file/18408237
http://www10.zippyshare.com/v/17411888/file.html
روش شستشوی مغزی (BrainWashing)
این واژه نخستین بار از ترجمه یک اصطلاح چینی پدیدار شد. کمونیست های چینی به فنون پذیرش یا تغییر عقیده «هیشی نااو Hsinao» میگفتند که برگردانش میشود: «شستشوی مغزی BrainWashing»
اساس چنین روشی ایجاد مشارکت اجباری در افراد است تا عقاید زندانی با بازجو یا بازجویانش همسان شود.
شستشوی مغزی به جهت دستیابی به یک یا هر دو هدف زیر انجام میشود:
الف)- وادار کردن شخصی بیگناه به پذیرش جرمی ناکرده علیه مردم یا حکومت
ب)- تغییر اجباری دیدگاه فرد، طوری که از دیدگاه قبلی خود تبری جسته و دیدگاه مورد نظر بازجو را بپذیرد.
برای نیل به اهداف یاد شده، اقدامات زیر صورت میپذیرد:*
1)- کنترل همه جانبه و فراگیر: سراسر وجود زندانی، حتا فوریترین نیازهای او تحت کنترل قواعد سختی است که خواب و بیداری او را در بر میگیرد. هدف آن است که سوژه در معرض آزار روانی قرار گیرد و این باور در او پدیدار شود که زندانبانان او قادر مطلق هستند و او ناتوان.
2)-عدم اطمینان: در چند هفته ابتدای دستگیری به متهم چیزی در مورد اتهامات وارده گفته نشده و سوالات او با با خشونت پاسخ داده میشود. برای مثال به او گفته میشود که خودش از ماهیت جرایمش آگاهی داشته و باید هر چه سریعتر اعتراف کند.
3)- منزوی کردن: به محض بازداشت متهم ارتباط او را با دنیای خارج به طور کلی قطع میکنند و زندانی فقط اطلاعاتی را که بازجویان صلاح بدانند دریافت میکند.
4)- شکنجه: فرد در معرض انواع شکنجههای جسمی و روحی قرار میگیرد. ممکن است به وی گفته شود که همسرش طلاق گرفته و با نزدیکترین دوستانش علیه او اعلامیه مشترک صادر کرده است. بازجویی های شدید، یکسره به مدت دوازده تا شانزده ساعت و بیخوابی دادن های پی در پی ادامه مییابد تا زندانی آمادگی مطلوب را جهت تاثیر پذیری روانی پیدا کند.
5)- ایجاد فرسودگی و ناتوانی جسمی: برقراری رژیم غذایی خاص تا وزن و توانایی زندانی به سرعت کاسته شود.
6)- تحقیر شخصیت: زندانی از زمان بازداشت در مییابد که جرم نسبت داده شده به وی سبب شده تا از همه ارزش و احترام خود محروم شود. فرد دربند هر قدر مهمتر باشد تحقیر او بیشتر خواهد بود.
7)- مسلم فرض کردن جرم: بازجویان سعی میکنند به زندانی تلقین کنند که به طور قطع و یقین مرتکب آن جرم شده است.
8)- توالی وقایع: پس از یک دوره شوک و سردرگرمی، زندانی به رفتار گذشته خود فکر میکند تا شاید در میان آنها گفتار یا کرداری را بیابد که تاییدی بر گناهکاری اش باشد.
*- مجموعه مقالات، «تبلیغات و جنگ روانی»، ترجمه حسین حسینی، صص 19-21
I WROTE, U VOTE
بختیار، خدایت بیامُرزاد!
ما یک دیکتاتوری تازه نفس را جایگزین دیکتاتوری فرسوده شاه نخواهیمکرد….ما ساواک را منحل نکردیم که دو ساواک دیگر-ساواک کمونیست ها و ساواکملاها- داشته باشیم.
(شاهپور بختیار، 19 بهمن 1357- کتاب “از سید ضیا تا بختیار”، نوشته مسعود بهنود، فصل آخر، ص 919)
سانسور؛ آنکه اول میُبرد و بعد میشمارد!
سانسور پیوسته مطبوعاترا مطمئن میسازد که بیمارند، مطبوعات حتا اگر بهترین دلایل را برای سلامتخود ارائه دهند بازهم باید معالجه شوند! اما سانسور حتا طبیب حاذقی همنیست که بتواند درمانهای واقعی مختلف را بنا به نوع بیماری به کار ببرد.
سانسور مانند جراح دوره گردی است که تنها یک دارو برای همهی دردها در اختیار دارد و آن هم «قیچی» است.
(مقاله: “درباره آزادی مطبوعات”، نویسنده: کارل مارکس، روزنامه: راینیش تسایتونگ، تاریخ: 1842م)
صدا و سیما از ترس خشم مردم تابلو می پوشاند
از این پس اگر گذرتان به خ ولی عصر، ایستگاه توانیر افتاد به روبروی موسسه رسانه های تصویری نظری بیفکنید تا عمق ترس رژیم از خشم ملت را بهتر دریابید.
مرکز بهداشت صدا و سیما که مقر درمانگاه شماره 1و2 آن است، تابلوی سر در خود را پارچه ای سفید پوشانده است طوری که کشف در ورودی آن بجز با پرس و جو از همسایگان میسر نیست. ساختمان مرکز گزینش صدا و سیما هم که در خ ولی عصر دوراهی یوسف آباد بالاتر از خبرگزاری ایرنا خ یکم پ13 واقع شده است، تابلواش را که برداشته، هیچ؛ علامت سازمان صداوسیما را هم از روی پاترول هایش پاک کرده تا به خیال خودش کاملا استتار کرده باشد!
اینها همه از برکات خیزش دوباره ملت ایران است. به امید فتح جام جم مقر اصلی بنگاه لجن پراکنی رژیم.
اصول گرایان به چه اصولی پایبندند؟
این «خود اصول گرا خوانده»ها به چه اصل و اساسی معتقدند؟ اصول ایمانی؟ اسلامی؟ ایرانی؟ انسانی؟… کدامیک؟… یکیار برای همیشه بیایند این اصولشان را فهرست کنند بلکه ما از سردرگمی بیرون بیاییم و خدا را چه دیدهاند شاید ما هم اصول گرا شدیم!
البته بهتر است در همان ابتدا مشخص کنند که آنچه «انسانیت» خوانده میشود را میپذیرند یا نه؟ و اگر پذیرفتهاند تعریفشان از «انسانیت» چیست؟ و در انتخاب میان «انسانیت» و«دیانت» کدامیک را زیرمجموعه دیگری میکنند؟ و آیا از نگاه اینان ممکن است موجود دوپایی، مسلمان اصول گرا باشد ولی انسان نباشد؟ به ویژه این پرسش آخری را به روشنی پاسخ گویند؛ چون از شواهد گذشته و حال چنین برمیآید که گویا از نگاه این فرقه میشود مسلمان اصول گرا بود ولی انسان نبود! آخر کدام انسانی است که اینهمه جنایات علیه بشریت را ببیند و لب فرو بندد؟!
جایی که اسلام میزان شدت ضربات شلاق را در حدود اسلامی مشخص کرده و بر بیش زننده دیه جاری کرده است، چگونه میشود مسلمانی که ادعای اصولگراییاش گوش فلک را کر کرده است کشته شدن انسانهای در بند را ببیند و سکوت پیشه کند؟
واقعاً اصول گرایان به چه چیز اعتقاد دارند؟ آنچه را که زندانیان آزاد شده بازگو میکنند بسی هولناکتر از شکنجهها و آزار و اذیتهای کلیسای قرون وسطی و حتا تکان دهندهتر از رخدادهای مشابه در شوروی زمان استالین است. با چه توجیهی اصول گرایان چشم و گوش خود را بر این فجایع بستهاند؟
خط قرمز اصول گرایان کجاست؟ این وحشیگری ها و خونریزیها آیا عبور از خط قرمز اصول گرایی نیست؟ حتما نیست چرا که در این وضعیت از سنگها هم صدا برخاست اما از اینان نه!
این مراجع عظام تقلید کجایند؟ موقع محکوم کردن این و آن ِ غربی که باشد خوب بلدند بیانیه بدهند اما در برابر شکنجه و قتل همکیشان و هممیهنانشان زبان در کام میگیرند؟!
«واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند» چرا خاموشند؟ مگر قرآن نخواندهاند: «قتل یک بیگناه همسنگ قتل همه آدمیان است (مائده32)»؟ مگر بالای منبرها حدیث نقل نمیکنند: «حرام آل محمد حرام الی یوم القیامه»… شکنجه و قتل زندانی، حرام آل محمد نیست؟؟
اینان را چه شده است که اکنون راضی به ذبح انسانیت شدهاند؟ که اگر جز این بود بیشک نهیبی همچون این سخن دکتر علی شریعتی لرزه بر اندامشان میانداخت:
«اگر در صحنه حق و باطل نیستی اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی هر جا که میخواهی باش، چه به شراب نشسته، چه به نماز ایستاده، هر دو یکی است.»
رسوایی اقتدار پوشالی
«منم من، جنگجوی بزرگ آنکه مردان بسیاری را به زمین افکنده و سرزمینهای زیادی را فتح کرده، شمشیر من بُرنده و نیرویم به اندازه صد فیل جنگی است؛ بدانید که من از همه برترم»
شاید خیلیها این کارتون پخش شده از تلویزیون را دیده باشند. در این کارتون رجزخوانیهای یک قورباغه فسقلی در ته چاه، حیوانات جنگل از فیل و کرگدن تا شیر و پلنگ را به وحشت میاندازد طوری که آنها تشنگی را به آمدن بر سر چاه و رفع عطش ترجیح میدهند! سرانجام یک خرگوش بازیگوش با رفتن به ته چاه، پنبه این جنگجوی پوشالی را میزند و او را رسوای جنگلزیان میکند.
قورباغه کارتون دیروز، اکنون اما در کنج بیت رهبری لانه کرده است و کماکان آواز «منم من، جنگجوی بزرگ» را سر میدهد! تا مدتها انبوهی عقل در سر و عمامه بر سر، این رجزخوانیها را واقعی میپنداشتند تا اینکه جوانان سبز ایران زمین، همانان که تا دیروز از سیاست و حواشی آن دوری میجستند، همانان که عشق هالیوود و ستارگانش هستند، همانان که اینترنت از نان شب برایشان واجبتر است، آری همانان در این سه ماه و اندی پس از انتخابات پنبه 20 سال اقتدار پوشالی رهبر را زدند و او را براستی رسوای خاص و عام کردند.
حالا دیگر حنای رهبر برای هیچکس رنگ ندارد حتا برای آنانی که ریاکارانه با شنیدن نام خامنه ای بر محمد و آل او درود میفرستند.
تصاویر اجتماعات مردمی در تلویزیون ایران جعلی است
دو سال پیش (13 مهر 86) روز قدس مصادف شده بود با 23 رمضان و چون شب 23ام شب قدر است طبیعی بود که بسیاری از کسانی که آن شب را تا سحر احیا داشتند موقع برپایی راهپیمایی یا در خواب باشند و یا اینکه دل و دماغ راهپیمایی کردن نداشته باشند. این برای من و خیلی دیگر از دست فروشانی که هر سال روبروی پاساژ کالای دندانپزشکی کاوه –خ آزادی نزدیک میدان انقلاب- بساط بر پا میکنند اظهر من الشمس بود. ما که جمعیت تظاهرات کننده ندیدیم. شاید دستههای 20-30 نفرهای بودند که سازماندهی شده با پرچم و پلاکارد یک شکل به سمت دانشگاه تهران میرفتند ولی به جرات میگویم تا 50 قدمی میدان انقلاب هیچگونه تجمعی شکل نگرفته بود. همان شب ساعت 21 خبر شبکه اول سیما از بالا –توسط بالگرد- یک جمعیت میلیونی را نشان داد که کل خ آزادی، خ انقلاب، کارگر شمالی و جنوبی و حتا کوچه و پس کوچه ها را را پر کرده بودند!!
من پیش از آن هم شنیده بودم تصاویر اجتماعات مردمی پخش شده از تلویزیون ایران، مونتاژ است و جعلی؛ ولی «شنیدن کی بود مانند دیدن» و من به چشم خودم دیدم که چقدر صدا و سیمای ننگ ما، دروغ پرداز است.
به قول محمد اصفهانی: «برید از اونها بپرسید که شنیده ها را دیدند.»
امید ریاضی اعتصاب بالاست
در احتمالات مفهومی بنام امید ریاضی داریم به معنی هزینه و فایده را حساب کردن؛ یعنی سبک و سنگین کنیم که آیا فلان کار را انجام بدهیم یا نه.
در مسئله اعتصابات سراسری، مثلا اعتصاب کارکنان مترو، شرکت واحد، بانک ها و…. چیزی که ابتدا به ساکن از ذهن انسان میگذرد پیامدهای پیش روی است. اینکه برای من اعتصاب کننده که باید خرج خودم و زن و بچهام را در بیاورم و من مشتری که سر و کارم با اعتصاب کنندگان است به یقین مشکلات و دردسرهایی پدید میآید. اما اینجا به قول قدما حکایت «یک سال بخور نان و تره، یک عمر بخور نان و کره» است.
ما مردم بابت هزینههایی که برای اعتصاب سراسری پرداخت میکنیم فردا روز فایدهای صد چندان خواهیم برد. از منظر روانشناسی قضیه هم می توان گفت که «عزای دسته جمعی، عروسی است» یعنی ما وقتی میگوییم سختی کشیدیم که خوشی دیگران را ببینیم بنابراین وقتی مشکلات اعتصاب، در کل جامعه سرشکن است در واقع ما سختی نخواهیم دید.
از سوی دیگر هزینه ضجرکش شدن -یعنی چیزی که اکنون با آن مواحهیم- به یقین بسیار سنگینتر از هزینه اعتصاب کردن است.
خلاصه آنکه سرمایه گذاری روی اعتصاب، هم بازدهی سریعتر دارد و هم هزینهاش از روشهایی مثل راهپیمایی خیابانی کمتر است؛ بعلاوه اینکه همین اعتصابات هم میتواند به برپایی راهپیماییهای میلیونی کمک کند و هم به وسعت و دامنه آن.
هدف سپاه تخریب وجهه نیروی انتظامی است
سردار پاسدار، سرتیپ پاسدار، سرهنگ پاسدار،… این پاسداران مامور به خدمت در نیروی انتظامی عامل اصلی تخریب وجهه و اقتدار پلیس نزد مردم هستند.
اینان نقشه ای را به پیش میبرند که هدفش حذف برداشت مثبت مردم از حضور پلیس در جامعه و جایگزینی آن با حس نفرت و انزجار از پلیس در بین توده مردم ایران است. البته در این راه به هیچ وجه خودسرانه عمل نکرده بلکه کاملا هماهنگ با فرماندهی سپاه هستند.
گواه این مطلب طرح های از پیش تدوین شده ای مثل برخورد غیر انسانی با اراذل و اوباش، رفتارهای بسیار سختگیرانه و غیر منطقی در اجرای طرح انظباط اخلاقی و امنیت اجتماعی و اخیرا توحشهای یگان ویژه پاسداران نیروی انتظامی در سرکوب مردم معترض به نتایج انتخابات و صد البته رسوایی ابوغریب ایران، زندان کهریزک است.
پر واضح است که اعتماد و اطمینان شهروندان به پلیس بسیار بیشتر از ترس آنان از اعمال قانون شدن توسط پلیس به ایجاد نظم و امنیت در جامعه کمک خواهد کرد. اینکه چرا اکنون تمرکز نیروی انتظامی به رخ کشیدن قدرت سرکوبگری و ایجاد ترس و وحشت در جامعه است –چیزی که براستی میتوان آن را خودکشی تدریجی نیروی انتظامی بنامیم- سوالی است که پاسخش را نه در این نهاد بلکه باید در جایی دیگر جستجو کرد: «فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»
وقتی مردم با چشم خویش میبینند پلیسی که قرار بود حافظ نظم و امنیت جامعه باشد اکنون خود عامل اصلی بیقانونی و سلب امنیت مردم است پس چگونه میتوانند به چنین پلیسی اعتماد کنند؟
وقتی مردم تصاویر برخوردهای غیر انسانی با اراذل و اوباش را مشاهده میکنند و آن را با دیدهها و شنیدههای خود از سرکوب بی رحمانه مردم در جریان حوادث پس انتخابات پیوند میزنند و به آن اخبار هولناک زندان کهریزک می افزایند به نتیجه ای وحشتناک میرسند که همانا چیزی جز حس تنفر و انزجار از نیروی انتظامی نمیتواند باشد و خوب یا بد، نهاد حفظ نظم و امینت جامعه -که پلیس باشد- را گناهکار اصلی خواهند دانست و آن را به پای کل نیروهای انتظامی مینویسند.
این حس نفرت از نیروی انتظامی بی اعتمادی را دامن میزند، باعث میشود مردم دیگر پلیس را مرجعی صالح برای رسیدگی به شکایات خود ندانسته و سعی کنند خود عدالت را اجرا نمایند. پیامد چنین بیمیلی و بیرغبتی به نیروی انتظامی در آینده نزدیک حکومت آشوب و هرج و مرج در کشور است و این دقیقا چیزی است که سپاه می خواهد چون تنها در چنین فضایی است که چکمه پوشان سپاه میتوانند استفاده از زور را مشروع جلوه داده و آن را یگانه عامل بازآفرینی نظم و امنیت جامعه معرفی کنند.
سپاه که حقوق بگیر ملت است و باید در خدمت ملت باشد اکنون دیگر هیچ ابایی ندارد که خود را نه سرباز وطن، بلکه پاسدار ولی فقیه و گارد جاویدان رهبر بنامد. او که اکنون به نفع رهبر در برابر مردم سنگربندی کرده است مجبور است پیوسته جبهه جدیدی را در برابر مردم بگشاید. سپاه با جداکردن نیروی انتظامی از مردم، پلیسی را که باید در کنار مردم باشد در مقابل آنها قرار میدهد و با این کار او را شریک جرم جنایت خویش قرار میدهد.
البته دسیسههایی اینچنین که متلاشی کننده امنیت است چون در جامعه عمل می کند ناگزیر ترکشهایش به تک تک افراد جامعه اصابت میکند. مهندس موسوی در بیانیه دوازدهم خود خطاب به ملت ایران، آنجا که میگوید: «مراقب باشيد که آنها شما را تحريک نکنند و به هنگام نابود کردن خود به کاشانه و کشورتان لطمه نزنند.» بروشنی خطر این فتنه سپاه و بسیج برای جامعه را هشدار میدهد.
عاقبت، گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود
من واقعا شگفت زده میشوم وقتی میبینم بعضیها می گویند این چماقداران برادرهای ما هستند و فقط کمی تا قسمتی گمراه شده اند!! برادر من! خواهر من! این گرگ زاده ها کجا برادر ما هستند؟ اینها خون خوردند تا بدین جا رسیدند و الا طی مراتب توحش که به این راحتی ها نیست!
شما فکر نکن که اینها به اسم دین مرتکب جنایت میشوند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا …. همه این عوامل را که بگذاری یک کفه ترازو باز هم در برابر انسانیت کم میآورد. ما در جریانات بعد از انتخابات به چشم خودمان دیدیم که اینها نه آدم هستند و نه بویی از آدمیت برده اند. 5-6 نفری با باتوم و اسپری فلفل، ریختن بر سر یک جوان بی سلاح چه معنایی جز گرگ صفتی دارد؟
اگر وحشی گری را زیر مجموعه انسانیت بدانیم، خب بله، اینها گمراه شدهاند! اما همین توحش هم مراتب دارد حتا در دنیای وحش که اسمش رویش است. شیر سلطان جنگل که با یک نعره اش کل جنگل خودش را خیس می کند وقتی بخواهد شکار کند، در گله یکی را نشان میکند و سروقت همان یکی میرود ولی گرگ وقتی به گله بزند بخاطر ذات پلیدش تا بتواند خون به پا میکند و این کار را تا بدانجا ادامه میدهد که چشم و پنجهاش از خون و خونریزی سیراب شود آن وقت سروقت تنها یکی از دهها قربانیاش میرود.
این سپاه و بسیج و یگان ویژه اگر واقعا قصدشان حفظ امنیت است اویی را باید بگیرند که آشوبگر است ولی اینها چون سیستمشان گرگی است به صغیر و کبیر رحم نمیکنند، وقتی بریزند توی جمعیت درست مثل گرگها عمل میکنند برایشان زن و مرد و پیر و جوان فرق نمیکند تا بتوانند غریزه مادرزادیشان را به رخ ما میکشند.
مادرشان به عزاشان بنشیند. من در خیابان فرصت به چشم خودم دیدم که این وحشیها، 5 نفری ریختند سر یک جوانی که دستش را به علامت تسلیم بالا برده بود و عمدا باتوم و مشت و لقدشان را به ناحیه سر و صورت او زدند تا در مردن یا معلول شدن او هیچ شک و شبههای باقی نماند و تازه بعد از همه اینها اسپری فلفلشان را داخل دهان و چشم آن بیچاره خالی کردند. به یقین اگر نارنجک جنگی داشتند آن را هم استفاده میکردند.
خلاصه اینکه، هدایت و راهنمایی گرگ ها آب در هاون کوبیدن است. افسانه هایی مثل این که اینها برادر ما هستند و گمراه شده اند تنها کارکردش فریب خودمان است. این گرگ ها اگر به فرض محال طلب بخشش هم بکنند و توبه کار شوند باز هم نباید مورد ترحم قرار گیرند که «توبه گرگ مرگ است.»
خان داداش همه جا و همه وقت تو را میپاید!
در رمان 1984نوشته جورج اورل، شهروندی به نام وینستون در تارهای پیدا و پنهان تنیده شده توسط شخصیتی به نام “برادر بزرگ BIG BROTHER ” گرفتار میشود و چه سخت گرفتار شدنی!
برادر بزرگ اورل -که بهتر است آن را “خان داداش” ترجمه کنیم- همه جا وهمه وقت حضور دارد او همواره با تلویزیونهای بزرگی که آنها را در جایجای شهر، خانه و حتا اتاق خواب شهروندان قرار داده است، کنترل و نظارتش رااعمال می کند او ادعا دارد که صلاح شهروندان را بهتر از خودشان میداند وشعارش هم این است:
«برادر بزرگ همواره تو را میپایدBIG BROTHER is watching you»
وینستون قصه اورل یک سمبل بود، نمادی از میلیونها انسان که آزاد آفریده شدند اما آزادی خدادادیشان مصادره شد!
1984 یعنی 5سال پس از 1979! یعنی…..
مگر رهبر بمیرد، خدا تنها بماند(شعار حضار)
ان شاء الله… احسنت…احسنت… بفرمایید خواهش میکنم، بفرمایید(سخنران جلسه)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
…و تو چه میفهمی از حریم خصوصی؟ حریم خصوصی یعنی خود شیطان رجیم، آیا شیطان را باید رعایت کرد که فریب خوردگان آن دم از رعایت حریم خصوصی میزنند؟
آقاجان، شما فکر کردی اسلام ناب محمدی شما را بیصاحب میگذارد؟! زهی خیال باطل!
تو صاحب داری، آقا داری، ولیّ امر داری….”خان داداش” داری جانم!
این “برادر بزرگ”های افسانه اورل، به اندازه ناخن انگشت کوچیکه “خان داداش” ما هم نمیشوند و نباید هم بشوند…خان داداش، خان داداش آماده ایم آماده(شعار حضار)… اگر “خان داداش” همه جا و همه وقت تو را میپاید اگر صلاح و مصلحت و راه و بیراه تو که سهل است، رگ حیات و مماتت هم در دستان اوست، فقط و فقط بخاطر این است که خیر تو را می خواهد.
نگویید آقاجان! اینها کفرگویی است عرش خدا می لرزد، زمین و کائناتانگشت به دهان می گزند. اگر خان داداش در تاروپود زندگی ات دست درازیمیکند، اگر همه جا برایت به پا می گذارد، همه اینها به خاطر این است کهزبانم لال یک وقت نروی در آتش جهنم بسوزی جزغاله بشوی!
این اینترنتی که الان هست و متاسفانه جوانان ما همهاش میروند داخلش و میآیند بیرون، که اصلا مگر آدم پایش را هر جایی میگذارد؟
این اینترنت و اونترنت برای تو آخرت میشود؟ میروی و می نویسی «ما شهربندیم نه شهروند» از ائمه اطهار خجالت نمیکشی؟ حیا نمیکنی؟ ما الان باید افتخار کنیم که شهربند خان داداش-ولی امر خود هستیم (تکبیر حضار(
……
وقت هم گذشته من عرایضم را خاتمه می دهم اما قبلش از بی بی اجازهمیخواهم که بگویم: لا یوم کیومک یا اباعبدالله، بمیرم برای لب تشنهات یاحسین(گریه حضار(
]یکی از میان جمعیت، با همان لحن گریه آلود[
آقا امشب شام خبری نیست… و(گریه بسیار شدید حضار(!
خوب شد ما طالبان را دیدیم!
اینکه موجوداتی به نام طالبان پای به عرصه وجود نهادند و تا مدتها مقدس بازیهای درازگوشانهشان و همینطور وحشی گریهای دینیشان تیتر اول رسانه ها و نقل محافل شد برای ما ایرانیان موهبتی الهی بود، چرا که ما را در برابر خطری بزرگ که بسی هولناک تر از ظهور طالبان بود واکسینه کرد.
تصور کنید طالبان و ملاعمری در تاریخ وجود نمیداشت، فکر می کنید چه میشد؟ احتمالا این افغانها هنوز به سر و کول همدیگر میزدند و برج های دوقلو و مجسمه بودا هنوز سرجایشان بودند. اما اینها همه به کنار، فکر می کنید وضع امروز ایران چگونه بود؟
یحتمل اولین اتفاقی که می افتاد این بود که پیشوند جمهوری از نام ایران میافتاد و پیشوا به کلکسیون القابش “خلیفه مسلمین” را هم میافزود.
اگر هم پیشوا رضایت به جمهوری می داد در انتخاب رییس جمهوری اصلا به خاتمی نامی اجازه ظهور و بروز نمی داد چه رسد به اینکه بیاید و 8سال موی دماغ باشد! بلکه شخصیت نوکرصفتی مثل «احمدی نژاد» یا «سعید مرتضوی» را برمیگزید و با یک انتخابات فرمایشی او را مفتخر به غلامی خود می کرد.
بساط انتخابات مجلس هم برچیده میشد یا اگر هم میماند به شکلی کاملا فرمایشی و تزیینی در حد مثلا مجلس مشورتی کویت محدود میشد.
رییس جمهور منتخب پیشوا نام کشور را عوض کرده و نامی متناسب با اعتقادات خود و اربابش را جایگزین آن می کرد.
همان رییس جمهور، تخت جمشید و پاسارگاد را به آب میبست(کما اینکه کرد)و در عوض برای چاه جمکران گنبد و بارگاهی از طلای ناب میساخت.
مردم موظف میشدند در نامگذاری فرزندشان تنها و تنها از اسامی مجاز مذهبی استفاده کنند.
جرم حمل و نگهداری مشروبات الکلی و شاهنامه فردوسی یکسان میشد و خواندن چنین کتبی محکومیت در پی داشت.
تعطیلات عید نوروز دست نمی خورد اما مناسبت تعطیلی روزهای آن، وفات یا شهادت یکی از اعراب بادیه نشین زمان پیامبر می شد.
چندین و چند تعطیلی به تقویم رسمی ایران -که قبلا از شمسی به قمری تغییریافته است- افزوده شده که احتمالا یکی از آنها سالروز شکست ایران در جنگقادسیه میبود.
در سر برگ تمام اوراق دولتی درج عبارت “الهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر” اجباری میشد.
اینترنت در ایران می شد یک سری سایت که در لیست سفید حکومت بودند بنابرایندسترسی حتا با فیلترشکن به سایر سایت ها، دیگر به هیچ روی امکان پذیر نبود.
یک جایی به نام بیت المال ساخته شده و هر چه پول نفت بود در آن مکان ریختهمیشد؛ ولی امر مسلمین جهان به همراه رییس جمهور مکتبی اش هر وقت اراده میکردند یک گونی سکه و اسکناس از آنجا پر کرده و در سفرهایشان به سبک شاهانو سلاطین گذشته به بذر افشانی میپرداختند!
دانشگاه آزاد کلا تعطیل و املاکش به نفع حوزه علمیه مصباح یزدی مصادرهمیشد، دانشگاههای دولتی تبدیل به حوزههای نوین علمیه میشدند و……….دریک کلام، زنده مانی در حال – زندگانی در گذشته!
فیلترینگ غیرمتمرکز یا بی قانونی متمرکز؟!
رژیم سرکوبگر ایران از آنجا که توان شناسایی و سانسور همه وبلاگها و وب سایتهای غیر خودی را ندارد، راهکار فیلترینگ غیر متمرکز را پیشه کرده است. به این معنی که به اراذل خودش کلمه عبور پایگاه جامع فیلترینگ را داده است تا اگر آنها در بیهوده گردیهای اینترنتیشان، عکس، فیلم و یا مطلبی را (احتمالا) مخالف رژیم دیدند بلافاصله بتوانندآدرس آن را در لیست سیاه فیلترینگ جای دهند تا درست از همان لحظه وبلاگ و سایت مورد نظر فیلتر شود!
این گشاده دستی سرکوبگران در سانسور اینترنت از جنس همان قلاده رها کردن سگهایشان است؛ به این معنا که «دسترسی به آدرس مورد نظر مجاز نمیباشد» حکم همان باتوم بر سر کوفتن و گاز اشک آور زدن را دارد. باتوم برای ساکت کردن نویسنده، گاز اشک آور برای متفرق کردن بازدید کننده.
البته پر واضح است که همه اینها در چارچوب قانون انجام میشود، قانونی که پدرخوانده قانون جنگل است.
فراموشی مصلحتی!
سخنرانی خامنه ای درباره ولایت فقیه، سومین کنفرانس اندیشه اسلامی (بهمن 1363)*:
«..آن کسی که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانت نفس و دینداری کامل و آگاهی لازم برخوردار است آن وقت نوبت میرسد به قبول ما. اگر همین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند باز مشروعیت ندارد. چیزی به نام حکومت زور در اسلام نداریم.» مشاهده میشود که وی در آن زمان مشروعیت حکومت ولی فقیه را به رای و قبول مردم میداند ولی اکنون از گفته ها و کرده هایش چنین بر می آید که از عقاید گذشته اش توبه کرده و زور را یگانه عامل مشروعیت ولی فقیه میداند؟!
*-http://www.aftabnews.ir/vdcc1eq2bxqip.html
سربازی یعنی بردگی
خبر: «نفر اول کنکور تجربی سال 1388که همزمان نفر اول زبان هم شده است در سال 1385 رتبه اش 30 میشود ولی به خاطر سربازی نمی تواند به دانشگاه راه یابد.»
اکنون که اغلب کشورهای دنیا –حتا گرگوری هایی مثل افغانستان و پاکستان-سربازی اجباری را حذف کرده اند در ایران هر روز حلقه این «بردگی نوین» بر گردن جوانان ایرانی تنگ تر از روز قبل میشود! در زمان خاتمی مشمولان میتوانستند قبل از اعزام سه بار در کنکور سراسری شرکت کنند یعنی تا 20سالگی این امکان برایشان وجود داشت که دانشگاه بروند و پادگان نروند بعلاوه اینکه با گزینه هایی مثل خرید خدمت و معافیتهایی مثل قد و وزن، امکان بَرده نشدن برای عده ای ممکن شد اما اکنون دیگر خاتمی نامی بر سر کار نیست که خامنه ای دیکتاتور به خاطر حسادت به محبوبیت او بخواهد اینگونه سهل گیری ها را انجام دهد.
رژیم منحوس جمهوری اسلامی که دیگر حتا فریب و نیرنگ و بهانه ای برایش باقی نمانده است تا با آن این بردگی را توجیه کند و تنها و تنها به زور سرنیزه از ایرانیان بیگاری میکشد؛ باید بداند که جوانان خشمگین ایران این ستمگریها را بیپاسخ نخواهند گذاشت. وای اگر از پس امروز بود فردایی.
100هزار دانشجوی سهمیهای، 100هزار نیروی لباس شخصی!
علیخانی، دبیر شورای مرکزی کمیته انضباطی وزارت علوم، می گوید که با بازگشایی دانشگاهها شاهد اتفاقاتی خاص نخواهیم بود. او دلیل این خاطر جمعیاش را اینگونه بیان کرد: «در دانشگاهها بیش از 100 هزار دانشجوی شاهد و ایثارگر هستند که این افراد سربازان گمنام امام زمان اند و در کنار سایر دوستان مانع از این میشوند که آشوب و تنشی در دانشگاهها به وجود آید؛ از اینرو جای هیچ نگرانی وجود ندارد.»
خدمت یا خیانت ، سازمان سنجش کدامیک را برمیگزیند ؟
معرفی «کامران دانشجو» –رییس ستاد انتخاباتی کودتاچیان- بعنوان وزیر پیشنهادی وزارت علوم، نگرانی عمیق از اجرای فاز دوم کودتا را دامن میزند.
با در نظر گرفتن این حقیقت که اکثریت جامعه دانشگاهی در ایران مخالف رژیم است و به لحاظ ترس رژیم از اعتراضات مهارناشدنی مردم پس از بازگشایی مدارس و دانشگاه ها و همینطور با استناد به گفته رییس فعلی سازمان سنجش که از فشار روی این سازمان برای اعطای 40 درصد سهمیه به بسیجیان خبر داده بود؛ این احتمال دور از ذهن نیست که احمدی نژاد در کودتایی دیگر بخواهد عوامل سرسپرده خود را وارد دانشگاه کند. البته از گذشته تا کنون وزارت اطلاعات با سهمیه اعلام نشده ای که در اختیار دارد هر سال عده ای نفوذی را بعنوان دانشجو وارد دانشگاه های کشور میکند، اما اینکه 40 درصد و بلکه بیشتر سهمیه دانشگاه های دولتی به قشر خودی رژیم سپرده شود، خیانتی بس بزرگ علیه حق و حقوق صدها هزار جوان ایرانی و خانواده هایشان و پایمال کردن زحمات چندین و چند ساله آنان خواهد بود.
بسیج را از مساجد بیرون کنیم
با جنایتهای بیشرمانه بسیجیها که یکی از عوامل اصلی سرکوب بیرحمانه مردم هستند و از آنجا که پیاده نظام این سازمان سرکوب در پایگاههای بسیج مساجد لانه کرده است؛ از اینرو بر پیشنمازهای خداترس و اعضای هیئت امنای مساجد فرض است که حرمت خانه خدا را نگاه داشته و نگذارند ساحت پاک و مطهر مساجد، آلوده به غرض ورزیهای عده ای دین فروش شود.
با جمع آوری پایگاههای بسیج مستقر در مساجد بازوان فرعون زمان را یکی یکی قطع کنیم.
خامنه ای! کارد به استخوانمان رسیده، غنی سازی را متوقف کن
باز هم تحریم، باز هم گرانی و باز هم ادامه غنی سازی!!
جناب رهبر! ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست، گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست؟
به خداوندی خدا دیگر طاقتمان بریده است. کمرمان از بار گرانی دارد میشکند. داریم ذره ذره آب میشویم. داریم ضجرکش میشویم. زندگانی که نمیکنیم هیچ، زندمانی هم برایمان روز به روز سختر میشود.
رهبرا! مگر ما انسان نیستیم؟ آخر وقتی ما نان نداریم بخوریم، اتم به چه دردمان میخورد؟!
بیا و محض رضای خدا غنی سازی را متوقف کن. بخاطر هیچ کس دیگر، فقط به خاطر خدا…خدا را که قبول داری؟
دیکتاتور! بزودی این موج به تو باز خواهد گشت
عامل مهم پیری زودرس در ایران: نظام جمهوری اسلامی
«ما جوان نشده پیر شدیم»1 این جمله را زمانی در نوشته یکی از خبرنگاران روزنامه شرق خواندنم و زمانی دیگر از زبان «رضا صادقی» خواننده مشکی پوش. حقیقت این است که جمهوری اسلامی ایران مهارت ویژهای در قلب ماهیت کردن و پوچ و توخالی نمودن مفاهیم و معانی دارد مثلا دوران جوانی انسان را آنقدر استادانه مدیریت میکند ـ همانطور که دوران اصلاحات را مدیریت کرد- و شور و نشاط این دوران را طوری خنثا میکند -همانطور که نخبگان را شناسایی و خنثا میکند- که گویی اصلا چیزی به نام جوان و جوانی وجود خارجی ندارد! این مهم البته در ذات پلید جمهوری اسلامی نهفته است آنجا که خمینی می گوید: «حفظ نظام از اهم واجبات است.» و این حفظ نظام در طول دوران حیات این جرثومه فساد هر بار تعریف خاص خود را داشته است. زمانی با دمیدن پی در پی به تنور انرژی جوانی و زمانی دیگر با خفه کردن آن.
در زمان جنگ 8 سال طولانده با عراق، حفظ نظام این بود که پیر و جوان و خرد و کلان را بفرستند جلو توپ و تانک و گلوله و این میسر نمیشد مگر با تزریق هیجانات دایمی به جامعه با عناوینی مثل فرهنگ ایثار و شهادت؛ یعنی چرا ساکت همی نشستهای؟ برخیز! سرت را بالا بگیر و فریاد کن، با دشمنان پیکار کن!
و در زمان حال حفظ نظام در این است که با اهرم فشار اقتصادی مردم را فرسوده کنند تا دیگر دل و دماغی برای جوانی کردن باقی نماند و البته آزادی های خدادادی انسان را نیز توقیف کنند؛ یعنی جلوی آزادی بیان را بگیرند، مطبوعات را خفه کنند، هرگونه راهپیمایی را به شدت سرکوب کنند، گلوی اینترنت را آنچنان بفشارند که هر که قصد استفاده از آن را دارد جان به لب شود، با طرح های وحشیانه امنیت اخلاقی و انظباط اجتماعی چوب فلک را همواره روی سر جوانان تاب دهند، کارکرد تلویزیون را همان «تل اسکرین ِBIG BROTHER»2قرار دهند تا مخاطبانش را شستشوی مغزی دهد و سکوت و سرسپردگی را تبلیغ کند و….اینگونه است که اگر در زمان خمینی جوان را آنقدر جوانی دادند که از دماغش بیرون آمد! اکنون در زمان خامنه ای جوان را آنقدر ناجوانی میدهند تا کلا جوانی از سرش بیفتد.
پیوست:
1- مصاحبه رضا صادقی با رادیو گفتگو
2- BIG BROTHER
اگر من بودم گناه اخراج آدم از بهشت را نیز گردن میگرفتم
تصور کنید نصف شب وقتی همهخوابند مثل وحشیها بریزند توی خانهتان و از همان جا ضرب و شتم و توهین وهتاکی به خودتان و خانوادهتان را آغاز کنند و بعد تا چند زور در زندانفقط کتک بخورید، نگذارند بخوابید، غذای کافی بهتان ندهند، جلوی دستشویرفتنان را بگیرند، شوک الکتریکی به نقاط حساس بدنتان وارد کنند، لختمادرزادتان بکنند، در نواحی شرمگاهیتان دخول و خروج انجام دهند و هزار ویک جور شکنجه دیگر و همه اینها با ذکر خیر از خواهر و مادرتان همراه باشد! و دیگر هیچ نگویند نه دلیلی نه اتهامی فقط شکنجه. بعد از چند روز در حینکتک خوردنها یک چیزهایی که شاید اتهامتان باشد را تفهیم میکنند! حالاهمه این شکنجهها یک طرف، اینکه آدم وقتی هم که شکنجه نمیشود در هراساست که کی دوباره نوبت او خواهد شد از طرف دیگر. اگر به همه این وحشیگری هاشیوههای شکنجه روانی و استفاده از مواد روانگردان را بیفزاییم آن وقتمیبینید که اگر فولاد هم باشید خم میشوید! پس اگر روزی روزگاری شنیدیدکه یکی از متهمان حوادث اخیر تقصیر زلزله بم و سونانی شرق آسیا و حتا گناهاخراج آدم از بهشت را گردن گرفت زیاد شگفت زده نشوید.
طفلک معصوم میگوید: اومدم جبهه تا گناهانم پاک بشه
«من مهرداد عزیزاللهی، اعزامی از اصفهان هستم که 14 سالمه…من به جبهه اومدم تا شاید بتونم در راه خداکمکی بکنم و گناهانمون پاک بشه…»
چه کردند این روباه صفتان با فرزندان معصوم ایران. آخر یک طفل 14 سالهچه گناهی کرده که باید برود جبهه تا پاکش کند؟! نامردها، چرا اجازه دادیدنوجوانی که قدش حتا به اندازه ژ-3 نیست به میدان نبرد برود؟ تازه تنها بهحضورش بسنده نکردید و او را از واحد تبلیغات به واحد تخریب -جلوتر از خطمقدم- فرستادید که برود روی مین!… چرا؟ برای رای دادن سنش مجاز نیست امابرای کشته شدن آری؟! نماز و روزه و حج و.. برایش واجب نیست اما تکه و پارهشدن هست؟! کدام اسلام گفته است بچه نابالغ را قربانی کنید؟ اسلام محمد وعلی یا اسلام خمینی و دار و دسته اش؟ تف به ذات پلیدتان که بهای ساختبرنامه های تبلیغاتی و روایت فتحی را خون 13ساله ها و 14ساله های ایرانقرار دادید.
دانلود كنيد:
http://www.gazup.com/LOVrD-0-baby-on-front..3gp-download-mirrors
هر کس بی گناهی را بکشد گویی همه آدمیان را کشته است- مائده، آیه32
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد.
اين بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشيان شما نيز بگذرد.
باد خزان نکبت ايام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد.
آب اجل که هست گلوگير خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد.
ای تيغ تان چو نيزه برای ستم دراز
اين تيزی سنان شما نيز بگذرد.
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بيداد ظالمان شما نيز بگذرد.
در مملکت، چو غرش شيران گذشت و رفت
اين عوعوی سگان شما نيز بگذرد.
آن کس که اسپ داشت، غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نيز بگذرد.
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نيز بگذرد.
زين کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نيز بگذرد.
ای مفتخر به طالع مسعود خويشتن
تاثير اختران شما نيز بگذرد.
اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد
نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد.
بيش از دو روز نبود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نيز بگذرد.
بر تير جورتان ز تحمل سپر کنيم
تا سختی ی کمان شما نيز بگذرد.
در باغ دولت دگران بود مدتی
اين گل؛ ز گلستان شما نيز بگذرد.
آبی ست ايستاده در اين خانه مال و جاه
اين آفتاب ناروان شما نيز بگذرد.
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طمع
اين گرگی ی شبان شما نيز بگذرد.
پيل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پياده گان شما نيز بگذرد.
چرا نیروی انتظامی اینقدر بی وجدان شده است؟!
اگر بسیجی و سپاهی زدند من میگویم:«نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.» آخر اگر جانور موذی، آزار و اذیت نکند که شبش روز نمیشود! اما نیروی انتظامی، تو چرا؟آخر من و تو که با هم «یار دبستانی» بودیم و سر یک نیمکت نشستیم و «با من و همراه من بودی» و «چوب الف» بر سر هر دوی ما بود…پس چرا؟
مگر نه اینکه تنها سبب، تقدیر بود که ما را از هم جدا کرد و مرا به دانشگاه فلان برد و تو را به دانشکده نیروی انتظامی. من میبینم و میشنوم که تو بجای گل و شیرینی با باتوم و گاز اشک آور از همشاگردیهای قدیمت استقبال میکنی! یعنی لباس میتواند اینقدر آدم را عوض کند؟ آدمی که روزی «بغض من و آه من» بود را چه شد که حالا…؟!
آن روز را یادت هست که دبیر روانشناسی گفت: «نمیشود روی وجدان آدمها حساب باز کرد» آنوقت من و تو چه کردیم؟ مگر نه اینکه با هم اعتراض کردیم که: «نه آقا! اینها حرف غربیهای بی دین است، ما مسلمانیم، وجدان داریم و انسانیت سرمان میشود.» این انسانیت است که چشمت را ببندی و باتومت را بر سر من و دیگر خواهر و برادرهایت بکوبی؟؟… اما من و همه آن آدمهایی که در این آفتاب تموز با دستانی خالی از سرکوب آمدیم و گفتیم: «رای من کجاست؟» نه میخواهیم و نه میتوانیم مثل تو باشیم. قدرت ما در حقانیت ماست حقانیتی که الان دیگر منحصر به رای به تارج رفته مان نیست.
راستی! یادت هست آخرین شعر فارسی پیش دانشگاهی را: «وفور فتنه اگر هست آسمان با ماست»
آسمان با تو هم هست، اگر برگردی. برگردی به اصلت. اصلی که خط تیره انسان با حیوان است.
«تو را من چشم در راهم.» برگرد «یار دبستانی من!»…برگرد!
«خود سانسوری» یعنی خودکشی از ترس مرگ
در یکی از شمارههای هفتهنامه توقیف شده «شهروند امروز» صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران سخنی از یکی از اعضای بلندپایه ساواک سخنی را نقل می کند که بسی تفکر برانگیز است او مینویسد که پس از انقلاب به آن ساواکی می گوید شما که در همه جا حضور داشته و همه کس را مامور خود کرده بودید شما چطور با این سیستم امنیتی قوی نتوانستید جلوی انقلاب مردم ایران را بگیرید؟ و آن مامور ساواک پاسخ میدهد که این را اصلا خود ما در دهان مردم انداختیم چون یک استراتژی بود، ما نه مامور و امکانات برای کنترل همه مردم در اختیار داشتیم و نه میتوانستیم داشته باشیم بنابراین سعی کردیم این توهم را در جامعه به وجود آوریم که در همه جا ساواک حضور دارد و همه کس مامور ساواک است.
الان هم شاید برای بعضی از ما که به هر گونه از وضعیت کنونی ایران ناراضی هستیم ولی میتوانیم قدمی یا قلمی جهت تغییر اوضاع برداریم توهم بالا به وجود بیاید یعنی ما مبتلا به مرض خود سانسوری بشویم که چه بسا خطرناک تر از سانسور حکومتی است اگر ما با دست خودمان جلوی دهانمان را بگیریم راه حکومت را برای استیلای هر چه بیشتر بر خودمان، هموارتر کرده ایم.البته احتیاط شرط عقل است و باید همواره جانب احتیاط را رعایت کرد اما نباید این احتیاط به حدی برسد که از ترس مرگ خودکشی بکنیم! بهتر است شعاری را که در راهپیماییهای پس از انتخابات سر میدادیم را آویزه گوش خود کنیم که: «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم»
بریگاردهای سرخ، نسخه ایران اسلامی!
در دوره استیلای شوروی بر اروپای شرقی نیروهای ویژهای جهت ایجاد رعب و وحشت و سرکوبی مردم در جامعه وجود داشت که به بریگارد سرخ معروف بودند.
این افراد که هیچگونه لباس فرم مشخصی نداشته و هیچ نهاد دولتی مسئولیت آنها را گردن نمی گرفت، سرکوب خشونت بار هر گونه فعالیت اعتراضی از نوع مسالمت آمیز را در دستور کار خود داشتند.
شوروی فرو پاشید و پرده آهنین فرو ریخت اما گویا این راهکار استالینیستی هنوز برای بعضی از کشورها نسخه میشود! مخصوصا اگر آن کشور مثل اسلاف معدوم شده خود کشوری ایدئولوژیک با روشهای حل مسئله فهرست شده و محدود باشد.
جمهوری اسلامی ایران بارها نشان داده است که بسیار به این گونه راهکارها علاقهمند است! تنها با این تفاوت که مایل نیست این نیروها را گارد و بریگارد بنامند او ترجیح میدهد که آنان را "سربازان گمنام امام زمان"-به واژه «گمنام» توجه کنید- یا با اندکی آسان گیری آنان را "نیروهای لباس شخصی" نام گذاری کنند با این حال شرح وظایف همان است؛ یعنی بنویسید لباس شخصی، بخوانید بریگارد سرخ.
جوانان خشمگین ایران آتش زیر خاکسترند
«گر دین ندارید لااقل آزاده باشید!» چگونه میشود آن اکثریت خاموش که درانتخاباتهای گذشته غایب بودند همه به یکباره خواب نما شده و به اینموسولینی ایرانی رای داده باشند؟! یا این مشارکت 85 درصدی که توی بوق وکرنا کردهاید از همان جنس دروغبافیهای 4 سال گذشتهتان است و یا اینکهخیلی ناشیانه با آرای مردم بازی کرده اید. میرحسین موسوی که در تمامدورهها بحثش بود که اگر بیاید قطعا رئیس جمهور خواهد شد، حالا که در اینوضعیت اسفبار مملکت نامزد شده است از این چوپان دروغگو که رسوای عالم وآدم است با این اختلاف فاحش شکست بخورد؟! کروبی که دور قبل 5 میلیون رایداشته این دوره 300 هزار تا؟ نصف محسن رضایی؟ نه، دیگر این از آن توبمیریهای قبلی نیست. مثلا الان فکر میکنید نمایش انتخابات را با موفقیتبرگزار کرده و همگان نتایج ساختگی حضرات را قبول کردند و تمام شد رفت؟ زهیخیال باطل! این بار دیگر لقمه را خیلی بزرگتر از دهانتان برداشتهاید کهناگزیر راه گلویتان را خواهد بست! کابوس انتقام میلیونها جوان خشمگینایران خواب را بر چشمانتان حرام خواهد کرد. به فرموده علی که گفت: «بامکاران مکر کنید» ما هم به شیوه خودتان به شما ضربه خواهیم زد و از جلو وپشت خنجر انتقام خود را بر پیکر متعفنتان فرو خواهیم کرد. «زودا کهبدانید.»
میر حسین، اینقدر امام راحل، امام راحل نکن!
آقای جناب میر حسین موسوی، کاندیدای محترم دوره دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران!
احتراما به استحضار میرساند تنی چند از “بر و بچ” از اینکه جنابعالی هنوز«قصه لیلی میخوانی و غصه مجنون» کمی تا قسمتی از شما ناامید شده و میگویند: لطفا اگر میشه این قصهها را دیگر مخوان چون «عهد تو منسوخ کرد ذکراوایل»
یکی از بچههای با صفای محله هم میگوید: آخه با مرام! مگه امام راحلتنعوذباالله پیغمبر و امام بوده که معصوم باشه؟ خب یک سری حرفها هم زده کهبیشتر به درد زمان خودش میخوره حالا اگه بخوای به چهارتا بیانات به دردبخورش استناد کنی مجبوری شونصدتا لک دار و له شدهاش را هم تو سبدتبزاری…آخه جگر! اینها درهمه، ملتفتی که؟
اکبر گنجی و محسن سازگارا بهترین گزینه های رهبری جنبش سبز هستند
همه می دانیم که اکنون جنبش سبز ملت ایران فاقد رهبری مشخص است. بعضی می گویند این خوب است چون دیگر قرار نیست ملت به کسی یا کسانی وامدار باشد و خود اختیار قیام و قعودش را به دست دارد اما آنچه انکار ناپذیر است واگرایی است که نتیجه گریزناپذیر نبود رهبری است، واگرایی در نیروها و اهداف؛ چیزی که با وجود رهبر به همگرایی نیروها و اهداف می انجامد و باعث می شود که جنبش سبز سریعتر سنگرهای دشمن را فتح کند، هزینه های کمتری بپردازد و حداقل تلفات را نیز بر جای گذارد.
اما چه کس یا کسانی شایسته رهبری جنبش سبز هستند؟ به نظر میرسد رهبر یا رهبران جنبش باید حداقل دو اهرم مهم را به همراه داشته و از یک نقطه ضعف بری باشند.
دو اهرم مهم رهبری: 1-آشنایی با تاروپود رژیمو 2-سابقه پایداری است و آن نقطه ضعف «ملا بودن» است.
این هر دو اهرم را گنجی و سازگارا دارا هستند و البته که مکلایند و نه معمم.
اما چرا باید گنجی و سازگارا اعتماد کنیم؟ خیلی ساده است، چون در گذشته اینان در رژیم ایران به ویژه در رکنی که اکنون پرچم دار حفاظت از آن است یعنی سپاه پاسداران، صاحب جایگاه و پایگاه بوده اند؛ پس بسیار بهتر از تحلیل گران خارج نشین و خارجیان تحلیل گر به اوضاع و احوال درون رژیم آشنایی دارند.
آنها چیزهایی که دیگر تحلیل گران شنیده اند را به چشم دیده اند و شنیدن کی بود مانند دیدن.
بعلاوه، پایبندی اینان به مواضعی که مورد تایید جنبش سبز است مثل مخالفت آشکار با دیکتاتوری سیدعلی موگابه باعث می شود که بیش از پیش به تحلیل هایشان اعتماد کنیم.
یادمان نرود که این دو به خاطر مخالفت های صریح و بیپرده شان با خودکامگی رهبر فعلی ایران، دوران زندان و شکنجه سختی را پشت سر گذشتند و از این امتحان جانفرسا سربلند بیرون آمدند. همه ما اعتصاب غذای تا لب مرگ اکبر گنجی را به یاد داریم که اگر سرسوزنی در گفته ها و تحلیل های استبداد ستیز او تردید بود با تصاویری که از پیکر نیمه جان او در واپسین روزهای اعتصاب غذایش دیدیم آن شک و شبهه ها همه رخ بربست و جایش را به باوری محکم در پذیرش آزادمردی و خلوص نیت او داد.
هم اکبر گنجی و هم محسن سازگارا با وجود همه توحشی که از رژیم دیدند اما بر سر اصول خود ایستادند و یک قدم از مواضعشان کوتاه نیامدند.
فکر میکنم آشنایی گنجی و سازگارا با شبکه های تارعنکبوتی درون دستگاه حاکمه ایران و همچنین رشادت و دلیری و پایداری و ایستادگی آن دو، پتانسیل رهبری را در اختیارشان قرار داده است و ما با قبول این رهبری میتوانیم این انرژی نهفته را آزاد سازیم.
بیست و سی: مداد سبز در مداد رنگی ها غیر قانونی است
بینندگان ارجمند 20:30 به خبری که هم اینک به دستمان رسید توجه فرمایید:
دولت خدمتگذار پیرو رهنمودهای حکیمانه مقام معظم بربری! ببخشید…مقام معظم رهبری، برای حفظ و حراست از آسایش و امنیت جامعه و خنثا کردن فتنه استکبار جهانی و دشمنان قسم خورده انقلاب؛ وجود هر گونه مداد سبز اعم از کم رنگ یا پر رنگ را در مداد رنگیها غیر قانونی اعلام کرده و از لوازم التحریر فروشیهای میخواهد از این پس جعبههای مداد رنگی 12رنگ خود را 11رنگ یا 10رنگ به فروش برسانند. این خبر حاکیست!
مرگ یکبار شیون هم یکبار؛ باید هر چه بیشتر خشم رژیم را برانگیخت
12سال از آغاز جنبش اصلاحات (دوم خرداد 76) گذشته است. 12 سال در دنیای پرشتاب امروز زمان کمی نیست. اگر قرار بود این رژیم ستمگر سر عقل بیاید و به حقوق بر حق مردم احترام بگذارد تا حالا کرده بود، این افتان و خیزان رفتن های جنبش اصلاحات دست کمی از ضجرکش شدن ندارد.
باید کار را یکسره کرد باید کاری کرد که رژیم زور آخرش را بزند. آنگاه دیگر جایی برای محافظه کاری و مصلحت اندیشی باقی نمیماند. همگان مجبورند موضعی اتخاذ کنند، یا زنگی زنگ باشند و یا رومی روم. در اینصورت سره از ناسره شناخته میشود و نقابهای ریاکاری کنار میرود و گرگ های اجتماع رسواتر میشوند. بعلاوه اینکه مردم قدرت کثرت خود را بهتر و بیشتر در مییابند.
از این گذشته برای رژیم –که الان به سلطنت مطلق رهبر خلاصه شده است- دو راه بیشتر باقی نمیماند یا تمام و کمال به خواستهای بر حق مردم گردن نهد و یا اینکه به رویشان شمشیر بکشد. اگر گزینه نخست محقق شود که خیزش مردم ایران بدون جنگ و خونریزی خاکریزهای دشمن را فتح کرده است اما اگر رژیم گزینه خون به پا کردن را برگزیند آن وقت چاره ای ندارد جز آنکه چیزی مثل حمام خون 17 شهریور بیافریند که در آنصورت نیز این رژیم ستمگر با دست خود، گور خودش را کنده است.
به هر حال الان دیگر وقت ریش گذاشتن و کدخدامنشی کردن گذشته است. باید کار را یکسره کرد.
مرگ یکبار شیون هم یکبار.
حکومت ترس و وحشت؛ امروز ایران=دیروز آرژانتین
(مطلب زیر رونوشت از کتاب «مبانی ارتباطات جمعی» نوشته «د.سیدمحمد دادگران» صفحه 207 است)
در یک دوره وحشت در آرژانتین بین سالهای 1976- 1983 [دوره حکومت نظامیان] بالغ بر 25,000 تن از ناراضیان سیاسی ناپدید شدند؛ یعنی زندانی، شکنجه و یا اجسادشان نابود شد. ماموران پلیس در خیابانها و یا نیمه شب در خانههایشان آنان را توقیف میکردند، بدون لباس مخصوص و بدون کارت شناسایی و حتا بدون مجوز رسمی میآمدند و ماشینهایشان فاقد هر گونه علامت یا شمارهای بود. وقتی بستگان آنان از پلیس یا مقامات دولت نظامی خبری میخواستند، آنان به کلی اظهار بیاطلاعی میکردند. پس در چنین مواردی نپوشیدن لباس مخصوص یا همان نشانه فرهنگی این معنا را در ذهن پدید میآورد که ماموران همانند جنایتکاران عمل میکنند و در چنین شرایطی قانون از کسی حمایت نمیکند و همین سبب ایجاد «فرهنگ ترس» است. فرهنگی که در آن بسیاری از مردم حتا قادر نیستند بیان کنند که یکی از اعضای خانوادهشان ناپدید شده است. موارد مشابهی نیز در دهه 1980 در کشور کوچک آمریکای مرکزی یعی السالوادور پیش آمده است. طی این دوره بیش از 50,000 تن از مخالفان دولت یا افراد مظنون «ناپدید شدند» یا به طریقی به قتل رسیدند و اجسادشان در کنار خیابانها پیدا میشد. در واقع مجموعه این نوع رفتارها هشدارهایی برای مردم بود تا پیوسته در حال رعب و وحشت به سر برند.
از بیطرفی های رهبر ما این است! – روابت الویری از جلسه با خامنه ای
[اظهارات زنگنه[
حاج آقا بحث ما روی 40 میلیون رأی نیست. قبول داریم كه 40 میلیون رأی موجب افتخار است. ما نمیخواهیماین افتخار را نادیده بگیریم. بلكه بحث ما این است كه آراء بكلی جابجا شده است. شما میگویید شورای نگهبان بررسی كند. مگر شورای نگهبانی كه هفت نفر از آنها از آقای احمدی نژاد حمایت كردند میتواند یك مرجع قابل قبول باشد و مردم به آنها اعتماد كنند.
]اظهارات آقای خامنه ای[
در اینجا آقای خامنهای صحبت زنگنه را قطع كردند و گفتند شما احساساتی هستید. قبلاً هم همینطور بودید و وقتی احساساتی میشدید اشك توی چشمتان جمع میشد و.. . مگر وقتی خاتمی با 20میلیون رأی پیروز شد مردم عصبانی نبودند.
- 1-امكان تقلبنیم درصد هم وجود ندارد. مگر میشود ده میلیون رأی را جابجا كرد.
- 2-اگر در این مملكت به آقای مؤمن و آقای جنتی اعتماد نكنید به هیچكس نمیتوانید اعتماد كنید بنابراین به عهده آنهاست که شكایات را بررسی كنند.
- 3-شما بدانید صد درصد من ابطال را رد میكنم. ابطال یعنی زدن توی دهن مردم.
- 4-مسأله مرجع هم، اینجا مرجع قانونی وجود دارد. چه معنی دارد یك كمیته یا مرجع دیگری تعیین كنیم. حتی اگر لازم شد صندوقهایی را بازشماری كنند. اما من مطمئن هستم كه نتایج عوض نخواهد شد. به آقای موسوی گفتم مجرای قانونی شورای نگهبان است. ایشان هم قبول كردند.
دراینجا نماینده آقای محسن رضایی میخواست صحبت كند كه آقای خامنهای گفت خسته شده است و جلسه پایان یافت.
(روایت دیدار نمایندگان کاندیداهای معترض به نتایج اعلام شده انتخابات با علی خامنه ای – مرتضی الویری)
بیست و سی: مداد سبز در مداد رنگی ها غیر قانونی است
بینندگان ارجمند 20:30 به خبری که هم اینک به دستمان رسید توجه فرمایید:
دولت خدمتگذار پیرو رهنمودهای حکیمانه مقام معظم بربری! ببخشید…مقام معظم رهبری، برای حفظ و حراست از آسایش و امنیت جامعه و خنثا کردن فتنه استکبار جهانی و دشمنان قسم خورده انقلاب؛ وجود هر گونه مداد سبز اعم از کم رنگ یا پر رنگ را در مداد رنگیها غیر قانونی اعلام کرده و از لوازم التحریر فروشیهای میخواهد از این پس جعبههای مداد رنگی 12رنگ خود را 11رنگ یا 10رنگ به فروش برسانند. این خبر حاکیست!
سکوت مردم ضامن بقای دیکتاتوری است
«برقراری دیکتاتوری با رای موافق و هلهله مردم اگر چه زیاد دیده شده اما دیکتاتوری فقط در سکوت مردم بر سر قدرت مانده است.»
(آلن دوبنوا، «اصول دهگانه دمکراسی مبتنی بر مشارکت» ترجمه بزرگ نادر زاده، اطلاعات سیاسی اقتصادی، سال هشتم، شماره 5 و 6 -بهمن و اسفند 1372- ص 57)
باور ما به «ما بی شماریم» پاشنه آشیل رژیم است
هگل گفته است: «آنگاه که بردگان بفهمند میتوانند برده نباشند دیگر برده ای در دنیا باقی نخواهد ماند» امروز هم حکومتِ نظامی ایران عزمش را جزم کرده است تا مردم نفهمند که «بیشمارند» جلوی جریان آزاد اطلاعات را میگیرد؛ جهت ترساندن مردم، وحشیانه به جان زندانیان میافتد؛ هرگونه گردهمایی را –حتا اگر در جای بی آب و علفی مثل بهشت زهرا باشد- سرکوب میکند…. تنها و تنها برای اینکه ما مردم ستم کشیده سیل خروشان جمعیت معترض را نبینیم و نفهمیم که «بیشماریم» اما پدافند این آفند شیطانی همانا کوشش ما در اطلاع رسانی به دیگران یا همان «رسانه شمایید» است. وقتی دو میلیون راهپیمای تهرانی میتوانند ستونهای کاخ استبداد را به لرزه درآورند، بیست میلیون ایرانی به یقین میتوانند آن را بر سر خودکامگان خراب کنند. پس همه با هم یک صدا فریاد سر میدهیم: «ما بیشماریم»